رفقا سلام ...

 

به زور از این پهلو  به آن پهلو  می شوم بلکه ساعت توی راهرو را ببینم . ده دقیقه مانده  تا شش صبح .

هنوز سپیده نزده و انگار تا خورشید به مغز آسمان نرسد «خواب به چشمام نمی آد»...

خدا رحمت کند حسین پناهی را

 من : من میخوام برگردم به کودکی

نازی : نمی شه ! کفش برگشت برامون کوچیکه

من : پا برهنه نمی شه برگردم ؟

نازی : پل برگشت توان وزن ما رو نداره ، برگشتن ممکن نیست

من : برای  گذشتن از ناممکن کیُ  باید ببینیم؟

نازی : رویا رو

من : رویا رو کجا زیارت بکنم؟

نازی : در عالم خواب

من : خواب به چشمام نمی آد

نازی : بشمار ، تا سی بشمار ، یک و دو

من : یک و دو

نازی : سه و چار

من : سه و چار

 ...

 ... 

                      روحت شاد مرد نازنین

 

 

 بیماری عصرماست  انگار . همین بی خوابی دائمی  شبها  ، زندگی به سیاق جغدها.

نوجوان که بودم می گفتند « هنرمندها » ، « روشنفکرها » ،«  متفاوتها » ، شب بیدارند .    می خواستم ادا  در بیاورم   به زور بیدار می ماندم و حالا بعد از بیست سال هر چه ریاضت  می کشم بلکه شب را مثل  آدمیزاد بخوابم، نمی شود .

تقصیر خودتان است آدمی را که حرفش نمی آید  زور به نوشتن  می کنید  ، می نشیند از    بی خوابی اش مثنوی می سازد.  – رها کنم  –

 

 

کنج اتاق حافظ (همان ایمانی خودمان) لمیده ام و می نویسم . حافظ هم یک دست به سبیل و یک دست به لب تاپ ، شعرهای دیروزش را بالا و پایین می کند .

امشب  مدام  از ریش سفیدم می گفت و فرصتی که ندارم .

گاهی به بارهای بر زمین مانده  شماتتم  می کرد  و هر از چندی ، در کوره خودخواهی ام   می دمید و از استعدادهای خاموشم می گفت .و البته که عتابهایش را بیشتر باور کردم.

خوب است که وقت و بی وقت رفیقی رو به روی آدم بایستد و  کاهلی های تلنبار شده بر زمین توجیهات احمقانه را زیرو رو کند .

خوب است که بی تملق و راست از لطف کریم بنده نواز در حقت بگوید و زبر و زمخت ازمسئولیتهای انجام نداده ات بپرسد .

خوب  است که «رفیق» هست ، وگرنه زندگی چه «حرام جایی» بود .

 

 

انگار بیماری بیداری امشب چندان هم  مضر نبود. شب چره و چند غزل ، یک فیلم ، صدای شهرام ناظری ، پرسه زنی در تذکره ، هفت هشت لیوان چای، نیم پاکت سیگار ، موعظه های حافظ و یک شکر بزرگ ...

حضرت کریم ! برای این همه« رفیق» شکر .

برای علی ، سید علی ، حامد ، حافظ ، محمود ، جواد ، کیومرث ، مهدی ، اون یکی مهدی ، احسان ، حسین ، و خیلی های دیگه ...

 

                                                                        کمترین  -  وحید جلیلوند

 

 

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک 

 از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک

 

رفقا سلام .

 

تمام این سالها سلوک همه مان این بود ( و شاید هست ) که اگر دریافت ریز و درشتی از آنچه درست می پنداریم ، به کف آمد ، بی منت تقسیم کنیم . بعضی به تعظیم و تکریم و نرمش و نوازش گفتند و این حقیر همیشه به همان تلخی که در می یافتم ، بازگو کردم  و عجب که این اول بار نیست به عادتی یا روشی که زمین گیرمان کرده ، تاختم و این برآشفتن ها را در نمی یابم !

 اگر چه پاورقی را بر گفتهء رفته ، نمی پسندم ، اما ذکر چند نکته ضروری است :

 

1 – دوستانی به لطف و مرحمت " خودپسندم " خواندند . اگر چه این رذیلت اخلاقی را در خود انکار نمی کنم و به یقین بدتر از آنم که می پندارند ، اما مرقومه ای که ضمیر اول شخص جمع دارد و  مدام از آفتی می نالد که  به  " جانمان " افتاده و نگارنده را هم دچار و زخمی این مرض می داند ، به کدام حکم خودپسندی را نمایان داشته ؟!

 

2 – آنچه را نالیدم ، بیش از اشخاص و افراد ، فضایی را محکوم و متهم می کرد که همین ما ( یعنی که من هم ) را مبتلا و گرفتار کرده و عجیب که این روزها داد خسته زخمی را هم تاب نداریم .

 

3 – دوستان دیگری فرمودند : " که گمان می کردیم تو علی را و سلوکش را می شناسی و دریافتیم که تو هم نمی شناسی " . وه که آن مکتوب هر چه نداشت ، چه مبارک ثمری داد که سالهاست گلو پاره می کنم : به علی قسم که " من او را نمی شناسم " و نه تنها من ، که هر که مولا را ستود ، لزوما از تبار اونیست . چه خوب که به لطف چند خط بی حوصلگی ، درون ناصافم ، روشن شد .

 

4 – چه بی انصافی می کردم در قبال متولیانی که گاهی دلشان می خواهد سر به تنم نباشد که صد ها نقد تند تر و تلخ تر شنیدند و صبوری کردند .

 

به هر روی ، آنچه باعث شد این سطور را علیرغم اعتقادم به فحوای دست خط پیشین بنویسم ، تذکر رفیقی بود که صداقتش را باور کردم و بسیار دوستش دارم . نوشته بود :   . . . چیزایی هستن که بزرگ تر از دردای مان . . .

و البته که راست گفته بود ، اگر شاخه ای را شکستم ، حلالم کنید .

 

                                              کوچکتر – وحید جلیلوند

رفقا سلام ؛

مدتهاست در این فکرم که این حجره تنگ مجازی را ببندم ، بگردم پی ِجایی که بشود حرف حسابی گفت یا شنید .

این سیاه چاله زمان که محض طهارتش اسم آبرومند " فضای مجازی" را یدک می کشد غیر از قتل وقت و سوهان اعصاب و تحمیق چشم ها ، کاربرد دیگری ندارد انگار .

چه کتابها که نمی خوانیم ، چه فیلمها که نمی بینیم ، چه موسیقی ها که نمی شنویم . مدام و بی انقطاع ، قوز کرده پشت این صفحه روشن ، مزخرفاتِ هم را like  میزنیم ، و comment های صد من یه غاز می نویسیم و از قضا فراموش کردیم که این تفنن و سرگرمی ، خواستگاه ملعبه سازانی است که فهم و دانش حداقلی ما بقای حداکثری آنان است . شاید به من بتازید « که خیر اصلا اینطور نیست . ما در همین فضای مجازی به اعلا علیین فهم و درک و دانش رسیدیم و تو نمی دانی »

که البته خوشحال می شوم  از قله های فتح کرده تان در این بازار مکاره  بشنوم ؟!؟!

تلخی صراحتم را به شیرینی خوانش صادقانه تان ببخشید و به حرمت دوستی چند ساله مان ، تِذکار این عاصی بی قرار را پای هذیانهای شبانه اش نگذارید .

به هر حال شرم از لطف مدام چشمهاتان اجازه نداد تا این دکان کسادِ بی حرف را ببندم . به سیاق گذشته هر از چند گاهی خواهم نوشت (و البته می نویسم که چی ؟!؟!)

 می خواستم داستانی از قصه های کتاب کوچه مرحوم احمد شاملو که یقینا ساعاتش را پای Internet  مثله نمی کرد بیاورم ، دیدم با غر زدن هایم در تناقض است ... اگر وبگردی اجازه داد ، خودتان بخوانید .

کوچکتر  کم حوصله - وحید جلیلوند

 

رفقا سلام

به گمانم دیگر از عذرخواهی های مکرر من خسته شده اید . اما چه کنم که این تنها راه گریز از نگاه شماتت بار شماست .

عذر این فقیر همیشه بر سر تقصیر را بپذیرید . ( لطفا )

این همه روز نبودن و ننوشتن از سر بی مسئولیتی و بد عهدی نبود که مشغول جبران تنبلی ها و کاهلی های سال گذشته ام . قریب به ۱۸ ساعت در روز کار می کنم . کمی می خورم . کمی می خوابم . کمتری شکر می کنم و البته منت دار لطف حضرت کریمم که مثل همیشه محبتش را تمام کرد و سلامتی عنایت فرمود تا دوباره روی زمین پهن اش بدوم ، بلکه نپوسم.

حقیقتش این است که الان و این لحظه هیچ حرف حسابی برای گفتن ندارم ، فقط چند خطی نوشتم که بی معرفتی هم به سایر جرائمم اضافه نشود . چند روزی فرصتم دهید از کوران این پروژه های لولیده در هم خلاص شوم ، مصدع چشمان نازنین تان خواهم شد .

راستی از نگاه و همراهیتان با " ۴۰ دقیقه بدون قضاوت " سپاسگزارم که به حق ، نفس گرم و عزیزتان را حس می کنم .

                                                    مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی

                                                            کوچکتر - وحید جلیلوند

 

                               قُلِ للهِ کَتَبَ عَلَی نَفسِهِ الرَّحمه

    بگو او خدایی است که رحمت و بخشش را بر خودش واجب کرده است

 

اگرچه این روزها رنج فقر و تبعیض، چهرۀ سادگان صبور همین حوالی را خسته تر از همیشه به زردی نشانده و رد تازیانۀ تظاهر و تزویر، گُرده ها را کبودتر از همیشه و تماشای آسمان را محال کرده است؛

با این همه به ذکرمدام «کار از تو می رود مددی ای دلیل راه» ، بهار را به معاشران و همسایگان صدق و سلام ، شادباش می گویم.

و هم هدیه ای که آبروی این «منِ همه هیچ» در پیشگاه کریم شما، بیش از این خاک و خاکستر نشود.

 

                                                                                                                                        به لحظۀ عید؛ «مقلب القلوب» را از بطن دلی بخوانیم که در انحصار وجود اوست و «احوالی» که این همه شب سرمازده را پلی باشد به صبح امن و آرام لبخند بی دریغ پروردگار.

که او همیشه و هر لحظه مشتاق بازگشت ماست.

و رحمتش بیش از معاصی ما.

 

 

و اما هدیه ؛ گزیده ای است از نیایش معلم بی قرارم ، دکتر علی شریعتی که برایش رحمت و مغفرت را از درگاه کریم بنده نواز، خواستارم.

بضاعت اندکم را عفو کنید که این کیسه ، سالهاست ، تهی است.

                                                              کوچکتر – وحید جلیلوند

 

ای خداوند،

به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان، و به متعصبین ما فهم، و به فهمیدگان ما تعصب، و به زنان ما شعور، و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهی، و به جوانان ما اصالت، و به اساتید ما عقیده، و به دانشجویان ما نیز عقیده، و به خفتگان ما بیداری، و به بیداران ما  اراده، و به مبلغان ما حقیقت، و به دینداران ما دین، و به نویسندگان ما تعهد، و به هنرمندان ما درد، و به شاعران ما شعور، و به محققان ما هدف، و به نومیدان ما امید، و به ضعیفان ما نیرو، و به محافظه کاران ما گستاخی، و به نشستگان ما قیام، و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه، و به خاموشان ما فریاد، و به مسلمانان ما قرآن، و به شیعیان ما علی، و به فرقه های ما وحدت، و به حسودان ما شفا، و به خودبینان ما انصاف، و به فحاشان ما ادب، و به مجاهدان ما صبر، و به مردم ما خودآگاهی، و به همۀ ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگیِ نجات و عزت ببخش.

 

 

روز انتقام گرفتن از ظالم ، سخت تر از روز ستم او بر مظلوم است .

 

                                                    حضرت علی علیه السلام

رفقا سلام ؛

نمی دانم چطور و با کدام زبان ، ناتوانی ام را در پاسخ به این همه لطف و محبت کریمانه شما ، ابراز کنم. از اینکه خدا به این بندۀ تماماً تقصیرش ، آبرو بخشیده ، منت دار و سپاسگزارم.

رفقا ، هیچ وقت تا به امروز این همه بی حرف نشده بودم. این همه گرفتار منی که  نمی دانم کی قرار است دست از سرم بردارد ، ... رها کنم.

چهل روز از یادداشت شهادت مردی گذشت که اساطیر تاریخ کلاه هوش از سر عقلشان در نگاه به قامتش افتاد. با خود می اندیشم چند سال نوری با او فاصله داریم؟ کی تمام می شویم؟ یا کی آغاز می شویم؟

در مقام سخن از مرگ سرخش چنان لفاظی می کنیم که گویی هزار بار آن را تجربه  کرده ایم و دریغ که شهامت حتی بریدن از لقمه نان آلوده به ریا و دروغ و تزویر و تظاهر در ما نیست.

سرم گیج می رود ، نفسم به شماره افتاده، دستی گلویم را فشار می دهد، دوباره یکی انگار مثل کوره درم می دمد ، می خراشد ، می جوشد ....

که نیست جز همان صدای همیشه عصیانگر ارباب معرفت علی (ع) ؛ که به فریاد بر سر تاریخی نعره می زند ؛

رها کنید این دنیای پستی را که به آن چسبیده اید ، و آزاد شوید.

و ما بردگان همیشه عاجز بی غیرت ، که پنبه عافیت در گوشهای کاهلی و نفس پروری و هوس پرواری فرو کرده ایم ، نه صدای به خون نشسته اش را می شنویم و نه به چشمان زخم خوردۀ بی تابش می نگریم

                 

                                                .... توان نوشتنم نیست

دردم نهفته به زطبیبان مدعی

 

بسم الله

رفقا سلام

از اینکه هر زمان دست به قلم می برم ، جز حال بد و دلتنگی و گله وشکایت ، تحفه ی دیگری ندارم ، عذر خواهم ولی چه کنم که آدمها ، شبیه آنند که در دل نهفته کرده اند و من بد حال هم از این قاعده مستثنی نیست . دعا کنید برای روزی که آدمها - همین آدمهای مثل ما و هم خود ما - نهفته های آرام تری داشته باشند .

سالهاست از مناسبتی نوشتن و مناسبتی گفتن و مناسبتی دل دادن متنفرم اما این روزها مناسبت نیست که عین حقیقت زندگی است . عین حقیقت و مابقی همه هجو و حاشیه .

از عرفه گذشتیم و مثل همیشه ، بند عفن زندگی بودم و حالا این غدیر است که پیش روست .   

روزی که نوشتنش نه در توانم است و نه در فهمم .

به شادباشی و آرزویی بسنده می کنم که خدا کند در این زمانه ی نامرد ، فهم ساحت حقیقت بر گونه ی اساطیر ، علی عالی اعلی ، لااقل ما را از تمثیل و تشابه هر کس و هر چیز به او خوددار کند .

                                                              آمین یا رب العالمین

                                                  مدد ز غیر تو ننگ است ، یا علی مددی

" آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی . . . "

 

خدا رحمت کند " سهراب سپهری " را . چه سالها که فکر می کردم ، شعر سهراب سطحی است . عمقی ندارد ، دردی ندارد ، آرمانی ندارد یا . . .

و امروز چه متاسفم از آن همه تصور و تحلیل بی انصاف .

همین " یک قلم ، چند خطش " برای هفتاد و هفت سال یکی مثل من کافیست که بفهمم ;

" آدم اینجا تنهاست . . . "

و دردآور اینکه ، نیم این سالها رفته و هنوز فهم همین خط ساده در من آشکار نشده .

این لحظه از اینجا شروع نمی شود .

سالهای کودکی ، پدرت که متصور بودی قوی ترین آدم دنیاست و یا مادری که مهربانتر از او نبود ، هم حجم این همه تنهاییِ نمی دانم از کجا آمده را پر نکرد .

بعدها ; همبازیها ، همکلاسیها

بعدترها ; عشقها ، دخترها

نزدیک به امروز ; زنت ، بچه ات

و امروز رفقا ;

چه انگار خیالت می رسد که زبانشان ، حالشان ، حتی دردهایشان با همین توی محقر ساده ،یکی است و دریغ که نیست . خودت هم فهمیده ای . به رویت نمی آوری . می ترسی که از دستشان بدهی و عجیب که این چه ترس مقدسی است و هم چه طاقت فرساست . متبرک و ملعون .

هی با خودت مرور می کنی که در سخت ترین لحظه ، کدامیک با توست و یا تو با کدامیک ؟

آن لحظه به خاک کردنت و یا به تکرار ، اذکار را تلقین دادنت ، کدامیک حاضرند ؟

کدامیک با تو دفن می شوند ؟ و یا تو با کدامیک ؟

 

                                                  حال خوشی ندارم رفیق . ببخش

                                                                    وحید

بسم الله الحق الکریم

 

رفقا سلام .

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم . . .

این تک مصرع ، پاسخ عزیزی بود که در کامنت های پست قبل ، ( همین اواخر نزدیک به امروز ) از بی مهری من به ساحت شما گفته بود و چه بد که من سالهاست طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان - رها کنم -

و اما تسبیح و جام جم :

این تنها برنامه ای است که از دی ماه ۸۶ تا به امروز ، اجرای آن را بدون در نظر گرفتن اینکه در کدام رسانه می خواهم حرف بزنم ، پذیرفته ام . اما از دو ماه پیش که حضرات ، پیشنهاد آن را برای سال پنجم دادند ، شروطی داشتم که هنوز حتی نگفته اند ، نه . چه رسد به اینکه خبری داشته باشم و از شما دریغ کنم .

و عجیب که این بی خبری ، چه شرب مدامی است از اینکه در می یابی تو با حوالی از اینجا دور ، بیگانه ای .

 . . . و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .

الان دیگه داره سرم تاب می خوره و نگران که حالم روی کاغذ ، . . .

 

                                                         منو ببخشید - تا بعد

                                                مدد زغیر تو ننگ است یا علی مددی

... آخ اگه بارون بزنه

رفقا سلام ؛

هیچ وقت وعده نکرده بودم (حتی با خودم) که دکانی از «کلمه و مَجاز» باز کنم و مدام و بی انقطاع ، فاخر یا مزخرف بنویسم و  نظر بگیرم. که اصلاً نه متاعی دارم و نه حالی برای فروش.

این روزها هم که به کلی حرفم نمی آید. از قید و فعل «حتماً بنویسم» هم که متنفرم ، نتیجه اینکه سکوت می کنم و هرچند روز یکبار صفحۀ پیغامهای شما را می خوانم و مثل همیشه شرمندۀ محبتتان به کسی می شوم که لایقش نیست. – رها کنم –

به اصرار و لطف رفقای همین حوالی نزدیک (بی هیچ داعیه ای که شعر گفتن بلدم) چند خط ترانه ای را که حدود دو سال پیش ، مرتکب شدم ، برایتان خواندم.

امید که طبع بلند اهل ادب ، به شطحیاتم ، خرده نگیرند که این ابیات صرفاً ادای احترام کودکی است که کلاه هوش از سر عقلش به قامت بلندِ جناب «شاملو» افتاده است.

به ذکر فاتحه ای اذن ورود می طلبم و می خوانم :

یه قلندر ، یه لوطی ، سرحال و مشتی مثه رستم

سر راه حوصله ام وایسادو بند زدش به دستم

غل و زنجیر عمو از سر دیوار بلند بچه گیم

بافته و نبافته قل خورد تو حیاط زندگیم

دو تا چشمام هولکی بسته شدن بلکه نبینم چی شدم

دخترای ننه دریا دیدنم ، آخ که چه شرمنده شدم

آخه من بچه گیام مرد شدم ، قولای سربسته دادم

بی هوا رفتم و هی مستی و هی داغی و بعد سرد شدم

دیدی تشت عاشقیم ول شد و سرصداش بلند شد!

چشای دریا رو دیدی؟ ننه رو؟ دخترا رو؟ آخ که چه بد شد

پسرای عمو صحرا ، همه عاقل همه آقا

ناخلف من که نموندم توی ده   ، زدم به دریا

اشکای شور و قشنگ دخترا نشد حریف سادگیم

رفتم از صحرا و پشت پا زدم به زندگیم

حالا امروز داش اکل از سر شب تا به سحر داد می زنه

رو تنم پا می کوبه تو سرم مشت به سندون می کوبه

می خونه ، زار می زنه ، های و هوار هی می زنه

گوش بده ، انگاری اون شاعر خسته است که می گفت

                                                 «آخ اگه بارون بزنه ...»

حلقه گمشده اخلاق

 

   بسم الله الحق الکریم

 

رفقا سلام

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم   

                                              که در طریقت ما کافری است رنجیدن

از لطف و محبت و نگاه کریمانه ی بسیارتان سپاسگزار

و هم از تذکار و انذار و هرازگاهی شماتت و فحاشی دیگرانتان

سپاسگزارتر .

چه بسیار ها که نمی دانم و چه بسیارتر ها که نمی فهمم .

چه ساعتها که در غفلتم و چه روزها که در سکر حیات بی ثمرم ،

پیر می شوم .

از یادآوریتان ممنون  اما ،

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی   

                                     باشد که از خزانه ی غیبش دوا کند

آنچه پیش از این نوشتم و امروز با افتخار مرور می کنم ،

یقینی غیر از ایمانم به کلمه ی طیبه ی لا اله الا الله و نبوت احمد محمود

و ولایت علی ابن ابیطالب و اولاد طاهرینش نیست .

بغضی غیر از رنج و عذابم در ترک لبخند و فراموشی اسفبار پدیده ای به

 نام " اخلاق " نیست

و هم تلاشی برای ذکر دوباره ی سلام های از یاد رفته .

 

و امروز بار دیگر با تمام باورم از چهره ی کریه جهل و دروغ و تزویر برائت

 می جویم .

و آنقدر می فهمم که تنها راه نجات هر سری و هر تفکری ، تنها نص صریح

و بی واسطه ی کلام محمد و آل است و غیر از آن هیچ .

 

زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی   

                                            مدد ز غیر تو ننگ ست یا علی مددی

 

                                                          کوچکتر ـ وحید جلیلوند

رفقا سلام !

 

عذر تقصیر تمام این روزها که نبودم یا نرسیدم یا . . . هر واژه ی مشابه دیگر .

دوست تر داشتم فعلی نکنم که ناچار به عذرخواهی باشم ، اما این سرشلوغی ها و گیر و گرفتهای روزمره گی ( که نه روزمرگی ) خجالتم را به ساحت محبت شما زیاد کرده و توان جبرانم را کم .

همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست                                                                         

                                                       طاقتم اظهار عجزو ناتوانی می کند

خدا رحمت کند حضرت " شهریار " را .

قریب به دو ماه است که انسانی دور از خودم را تجربه می کنم که فهمش برایم ثقیل است و بودنش برایم غریب . با او نگاه می کنم ولی نمی بینم . از زبان او حرف می زنم ولی لالم . با مغزش درک می کنم ولی گنگم و . . .

انگار باید به خودم دست نوشته های " حسین پناهی " را گوشزد کنم که :

" یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست . اگر ردپای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم ، سر انجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم . "

و حالا دیگر دیر است رفقا .

می روم سرم را روی این بالش بیست سانتی آرام کنم . آرام تا شاید از خاطرم برود که چقدر کار نکرده ی سرریز دارم .

چه مشقها که ننوشته ام ،

چه گلدانها که آب نداده ام ،

چه بوسه ها که به روی مادرم نزده ام .

                          چقدر خالیم امروز ،

                                   بماند روز دیگری .

 

                                                            یا علی مدد - کوچکتر ، وحید

"رفقا ! رنجهامان برای خودمان "

 

گاه دوست داری رنجهایت را با دیگران گفتگو کنی .

گاه دلت می گیرد از این هوای سربی نامرد .

گاه و هزارو یک درد نهفته که سرانجام باورت می شود که " تنهایی" .

با رفیقی از حوالی همین نزدیک می گفتم ، درد تمام این سالهامان شاید این است که " بی تولیدیم ".

فراموشمان شده که حال ناخوش امروز ، معلول ماه و سال ترک تولید است .

تولید فکر ، تولید فرهنگ ، تولید حتی یکی " درد مشترک " !

قبول کنیم که کثیری از همین سادگان صبور ، درد مشترکی با ما ندارند که این همه "بی همیم " !

. . . رها کنم .

از نو می نویسم ، ۴۰ روز از نامرادی و ناکامی ما گذشت .

۴۰ روز بغض کردیم ، ناله کردیم ، نق زدیم و هر روز بیشتر از گذشته فهمیدیم که :

                                    " حتی یکی نامه هم به مقصد نمی رسد " !

رفقا ! بیایید باور کنیم که تنهاییم . و هم به جای ناله و غیض و بغض ، تولید کنیم . فهم تولید کنیم ، شعر بخوانیم ، از اندوخته های همین کتابهای ساده و پر تکرار برای هم بگوییم .

عیبی ندارد اگر " بعضی از اینجا دور " مارا ترسو بخوانند .

 سالهاست عشیره ما به افعی بیمار بهتان ،خو کرده است . ساده بگویم : زهرش به ما کارگر نیست .

ما جوانتر از عجوزه ی هزار داماد تهمتیم

و پیرتریم از عشوه های دروغین این خمار دایم مست !

 

                                                      رها کنم ـ رنجهامان برای خودمان

 

" حالا دیگر سالهاست که هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد "

 

حالا دیگر سالهاست که فراموش کردیم ، آدمی را با حق می سنجند و نه حق را با آدمی .

حالا دیگر سالهاست از یاد برده ایم که تنها " رسول و آل " حجت بی قید و شرطند و نه هر بنی آدمی .

حالا دیگر سالهاست که شهادتین نجوا شده در لحظه ی تولد از خاطرمان رفته است

                                                               " و چه سوگواری تلخی "

کسی ( انگار پدر بود ) که می گفت : لا اله الا الله ... 

که یکی هست و هیچ نیست جز او      وحده لا اله الا هو

من ، همین من ساده ، در کمال صحت و سلامت عقل ، گواهی می دهم :

به نبوت احمد محمود و ولایت علی بن ابیطالب و اولاد طاهرینش تا قائم مهدی که حق خدا و هر بنده ی ستمدیده را خواهد ستاند .

و سوگند می خورم که هرگز آشوبی را تصدیق نمی کنم .  

و سوگند می خورم که شلاق جهل بر پیکر هیچ بنی بشری را روا نمی دارم .

و سوگند می خورم که هیچ عصبیتی و کمترین خشمی و کوچکترین رذالتی را نستوده ام .

و باز در صحت و سلامت چشم و گوش و روان ، گواهی می دهم :

که دوستانم ، که آشنایانم ، که هموطنانم ، که بسیار از همین سادگان صبور ، نه خس اند و نه خاشاک ، نه رذل و نه اوباش .

و در محضر قانون خداوند ـ و موکدا قانون خداوند ـ تنها یک پاسخ روشن و خالی از کبر و غرور و فریب می خواهند که :

                         " چرا هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد ؟ "

فرض که مردمان هنوز در خوابند !

 

از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده اند

                                     جز آه اهل فضل به کیوان نمی رسد

 

خواستم چند خطی بنویسم بلکه حالم بهتر شود ، بیت حضرت حافظ را دیدم و حالم بهتر شد . گفتم نکند این " تغافل " است و انگار می خواهم از این همه زخم ، خودم را به خواب بزنم . دیدم که نه ، یقین که بیدارم و هم در کنار این همه بیدار .

از ماشین پیاده شدم ، سیگاری روشن کردم و بعد قدم زنان هر چقدر که از " سید علی صالحی " یادم بود با خودم خواندم . یک بار ، دو بار و شاید حالا که از صد هم گذشته است ، آرامم . آرام درست مثل همین چند روز پیش .

 

اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند

فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید

فرض که بعضی از اینجا دور ،

حتی نان از سفره و کلمه از کتاب ،

                                  شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته اند ،

                                                           با رویاهامان چه می کنند ؟ 

پس از چند ماه . . . سلام !

 

روزگاری است که سال و ماهمان در بی مهری و عبوسی ترک لبخند سپری می شود .

یکی گرفتار شتابزدگی ، یکی اسیر رنج های خود ساخته ، دیگری بندی تثلیث شوم زر و زور و تزویر ، و اندک مردمانی رنجور از طعم تلخ این همه که می بینند و البته صبور .

کجاست صدای بلند مردی که بخروشد و بخراشد این عفن دائمی نفس پروری و هوس پرواری را .

کجاست کلام روشن مردی که هزارو چند صد رمضان از او گذشت و هنوز و همیشه فرزند زمانه ی  خویش است و نای شکافته ی قلمش نه بر سر مهاجر و انصار که امروز پیشرفته ی بشری را هم رسم الخط عینی مدد است و مراعات همیشه ی تقلای آدمی .

زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی      

                                                مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی

 

من ، همین من ساده ، همین که روزی از سلام ستاره می گفت و هنوز هم می گوید به " فرزند دروغ و فریب خلق " سلام نمی کنم .

من ، همین من ساده ، از چهره ی کریه نیرنگ و نفاق بیزارم .

من ، همین من ساده ، با تمام قلبم " میر حسین " را باور دارم .

 

                                                                     یا علی مدد

                                                            کوچکتر ، وحید جلیلوند

" مثل همیشه "

 

                                              بسم الله الحق الکریم

 

رفقا ، سلام :

سلام خسته از روح خسته می آید

از این سر شلوغی و خلف وعده های مدام ، مثل همیشه عذرخواهم .

تمام این مدت ، به قدر خواندن خطوطی که همیشه برایم قابل احترام بوده ، فرصتی داشتم و از پاسخش عاجز ـ مثل همیشه ـ

ساده بگویم : هر چند روز یکبار ، صفحه ستاره زد ( یا به قول سید علی اسلامی " کافه ستاره " ) را باز می کنم و بعد هم .... فقط شرمندگی و پاسخی که هیچ وقت نمی آمد .

راستی مثل همیشه ، " ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند ." ـ رها کنم ـ

از برنامه های گروه بنویسم که :

ـ " باران به روایتی دیگر " : هفته ای یکبار ـ احتمالا پنج شنبه ها ـ و در ایام حج ، هفته ای دو بار .

ـ " ۴۰ دقیقه بدون قضاوت " : همان طرح موضوعات ویژه اجتماعی ، که هنوز در دست بررسی شبکه است .

ـ و یک طرح بسیار بسیار عزیز ، که ان شاالله سر فرصت توضیح مفصل خواهم داد .

از شما مثل همیشه ، انتظار یک سلام و دستهایی که رو به سقف اتاق بالاست .

و حالا دیگر میخواهم بخوابم و خواب خوش ببینم ـ مثل همیشه ـ

 

                                                 مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی

                                                             کوچکتر ـ وحید جلیلوند

" کافه ستاره "

 

سلام ـ سلامی از پس تاخیری با سابقه از طرف همه اهالی " کافه ستاره " !!

با کلی حرف اومدم پشت کامپیوتر نشستم ، حرفایی از جنس گلایه ، ولی دیدم که رسم مروت نیست بعد از یک مدت طولانی چشم انتظاری مشتریای " کافه ستاره " موج منفی رو انتقال بدم .

بگذریم . . . یکی از دلایل یا شاید به قول دوستان توجیهات تاخیر ما ، این بود که منتظر بودیم پخش برنامه هامون قطعی بشه و با خبر خوش اعلام زمان پخش برنامه خدمت برسیم که تا این لحظه نشده .

فقط جهت اطلاع دوستان باید بگم که این گروه دو تا برنامه تو مرحله پیش تولید و تولید داره ، محتوای یکی مربوط به حال و هوای حج و زیارت و یکی دیگه اجتماعیه . عزیزانی که پیگیر کارای این گروه هستن ، فضای برنامه های حج رو با ما تو برنامه " رد پای باران " دو سال متوالی تجربه کردن اما با برنامه اجتماعی ما نا آشنا هستن . قالب این برنامه اجتماعی ، انتقادیه . یک سری از مشکلات و معضلات اجتماعی که کمتر یا جور دیگه بهش پرداخته شده ، دست چین کردیم و قراره که خیلی صریح و شفاف راجع به اونا بحث کنیم .

دعا کنید هر چه زودتر شاهد خروجی کار روی آنتن تلویزیون باشیم .

 

؟؟؟ چی ؟ حاج وحید جلیلوند ؟ خیالتون تخت ، خوبه خوب ! از همه اعضای گروه سرحالتره . مدام هم به فکر شماست و هی به من میگه : بابا ! مثلا تو گوینده ای ! یه حالی از بر و بچه های " کافه ستاره " بپرس . یه متنی ، پستی ، حالی ، احوالی . . . امان از این گوینده سایز ۴۴ ! هر چی عیب و کم کاریه ، مال این گوینده س !  باور کنید !

حاج وحید به شدت درگیر بازی تو سریال " نردبامی به آسمان " هست و تقریبا هر روز ضبط داره . احتمالا تو برنامه " شما و سیما " قسمت هایی از این سریال رو دیدید . کار خوبیه ان شا الله .

همین جا پیشاپیش ، تولد امیر عشق و لبخند ، فرمانده دلها ، حضرت علی ( ع ) رو به همه تبریک می گم و شادباش !

زیاد صحبت نکنم . از الان تا پست بعدی ، شنونده حرف ها ، گلایه ها ، تذکرات و خاطرات شما هستیم . حالا شاید بعضی وقت ها یه چند خطی هم تو کامنت دونی نوشتیم ! قبول کنید دیگه ، شما که گوینده رو می شناسید !

تو دعاهاتون ، گوینده ، حاج وحید و بر و بچه های " کافه ستاره " یادتون نره .

 

                                                             یا علی مدد

                                                           خدا نگهدار همه

" بر می گردیم گل نسرین بچینیم "

 

عزیزان سلام !

یه سوال : مگه ما چند وقت نبودیم و آپ نکردیم ؟ چی ؟ ســـــــــــــــــــه ماه ؟ چرا اینقدر کشیده می گید ؟ خیلی کوتاه ، همش ۳ ماه !!! این کار ما به اون جوونایی که هر روز وبشون رو آپ می کنن ، در ! ما که از این نسل جدیدا نیستیم ، بابا ما قوم هندلیم ، زهوار دررفته ، مدل هزارو نهصد و بوق !

جان شما الانم کلی چای نبات و باقلوا به خودمون بستیم تا بتونیم این چند خط رو براتون بنویسیم . به قول علی میر فتاح نویسنده کتاب مستطاب " کرگدن نامه " ، ما " قلندرای پیژامه راه راه پوش " رو تحمل کنید دیگه !

بگذریم . دوستان سراغ آقای جلیلوند رو می گیرن ، احتمالا بعضیها ممکنه شنیده باشن که ایشون مشغول بازی تو سریال جدید آقای " محمد حسین لطیفی " هستن در نقش ریاضیدان و منجم بزرگ " غیاث الدین جمشید کاشانی " . پروژه سال جدید کلید خورده و ضبطش تا آخرای تابستون ادامه داره . قسمتی از کار تو تهران و قسمتی هم تاجیکستان تصویربرداری می شه .

و اما گروه " ستاره زد . . . " ، این گروه نامی هم خیلی بیکار نموندن و یه طرح اجتماعی برای شبای تابستون آماده کردن که هنوز تو مرحله مذاکره س . اجازه بدید کار قطعی بشه ، حتما توضیحات بیشتری خدمتتون ارائه می دیم . فقط اینو بگم که اگر کار تصویب بشه ، اجراش حتما با حاج وحید جلیلونده .

خب دیگه چی ؟ آها ، حال همه ما خوبه ، ملالی هم نداریم جز دوری شما و گم شدن خیالی دور که . . . . یادم رفت !

راستی عنوان این پست ، اسم یه رمانه از " آندره ژید "  دوست داشتید بخونیدش !

 

                 عزت زیاد ، خدا نگهدار

                                   بسم الله الحق الکریم

 

رفقا سلام

از این همه تاخیر عذر خواهم .

بعد از سفر عجیب حج ، تا به امروز متاسفانه مجال خواندن این همه مطلب را نداشتم. یکی مشغله های ریز و درشت ۳۷ روز نبودنم بود و دیگر اینکه به قول علیرضا شجاع نوری : " این روزها ( محرم را می گفت ) ، فرمان از دستم در می رود . "

به هر ترتیب پیغام های شما را خط به خط خواندم ( همه را ) . . . و مثل همیشه و هر بار ، آرزو کردم که کاش شبیه حرفهای شما بودم . به خدا که هر چقدر به خودم نگاه می کنم ، اینها را که شما می نویسید ، در خودم نمی بینم . رها کنم . . .

ـ راستی عزیزی پرسیده بود : محصول ۳۷ روز سفر چه بود که درست دیده نشد ؟

دیده نشدنش را نمی دانم ، اما ۷ برنامه ۳۰ دقیقه ای تولید شد که اتفاقا علیرغم روش جاری حضرات ، به موقع هم پخش شد . ( ۲ برنامه هم به خاطر تاخیر SNG فرستنده در ارسال از مکه ، دیرتر پخش شد )

ـ نکته دیگر اینکه بنا بر اتفاق نظر همه صاحبان " ستاره زد . . . " ( که موءکدا مسئولین صدا و سیما نیستند ) این وبلاگ به فعالیت های مختلف گروه برنامه ساز " ستاره زد . . . " خواهد پرداخت .

و دیگر زیاده عرضی نیست .

راستش می خواستم از فقر و ناچاری مردمان امروز و تحمیق و دروغ بعضی به اینجا نزدیک ، بگویم که یادم آمد در فضایی تنفس می کنم که فقط مرگ را به تساوی تقسیم می کنند ! بماند برای نوبتی دیگر .

 

مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی .

وحید جلیلوند

بدون شرح . . .

 

 

ما اومدیم . . .

سلام

تاخیرای بی حد و اندازه ما رو ببخشید ، ولی باور کنید تو این مدت از شما دور نبودیم . اگر هر روز وبلاگ رو چک نمی کردیم ، حتما یک روز در میون این کارو می کردیم و نظرات شما رو می خوندیم .

این دیر حاضر شدن ما چند تا دلیل عمده داشت :

اول اینکه ما تدارک برنامه میلاد امام حسن و عید فطر رو دیده بودیم ، ولی خب دوستان محبت کردن و زحمت مارو کم کردن . حتما می دونید که تو این شرایط چه احساسی به تیم برنامه ساز دست می ده ، حتی تو بین خودمون هم دچار کم حرفی مفرط شده بودیم از شدت لطف دوستان !

دوم اینکه در حال تدارک مقدمات برنامه " رد پای باران " بودیم . فکر کنم همه عزیزان با این برنامه از سال گذشته آشنا باشن .

سومی که مقدار خیلی زیادی برامون روحیه بخش بود ولی حسابی درگیرمون کرد ، ساخت یک " کلیپ ـ مستند " ۳۰ دقیقه ای با محتوای خطبه غدیر بود که با توجه به اینکه تو اطراف شهریار کار می شد و فضا هم باید حتما شبانه می بود ، همچین یه کمی مارو از کارهای یومیه غافل کرد . امیدواریم که مراحل مونتاژ این کلیپ هم مثل تولید خوب برگزار بشه و بتونیم نتیجه کار رو روز عید غدیر از تلویزیون ببینیم . چند تا عکس هم از پشت صحنه این کار رو هم تو این پست گذاشتیم محض آشتی کنون بعضیا !!!

مطمئن باشید تاریخ هر کدوم از برنامه ها که قطعی بشه ، حتما یا پست جدید می ذاریم یا حداقل تو کامنت دونی به سمع و نظر مبارک همه می رسونیم .

 

                                                 به یاد همه تون هستیم

                                                          خدا نگهدار

یه پست متفاوت !

keep a poem in your pocket

and a picture in your head

and you'll never feel lonely

at night when you're in bed

 

the little poem will sing to you 

the little picture bring to you 

a dozen dreams to dance to you

!at night when you 're in bed

 

سلام . بالاخره باید یه جوری متفاوت بودن رو نشون می دادیم دیگه ! گفتیم یه شروع کاملا متفاوت داشته باشیم .

البته از بعد زیبایی شناسی ، انصافا شعر قشنگیه و به دل می شینه .

این شعر از بعد زمینه شناسی هم قابل بر رسیه ! بله ... خوب که به محتوا دقت کنید می بینید صحبت از شعر و عکس و خاطره و... اینجور چیزاست . تو پستا ی قبلی ، شعر که داشتیم ، پست آخری هم که با چند تا عکس در خدمت بودیم ، خب حالا با توجه به منطق و مفهوم این شعر زیبا فکر می کنین چی کمه ؟ 

درسته . صادقانه با این همه غیبت به خاطره ها پیوست شدیم ...  ببخشید می دونم دارم پراکنده گویی می کنم ، خلاصه کنم : آقایون ! خانوما !  ما شب ولادت برنامه نداریم  ، نداریم ، نداریم . . . 

...

...

...

آخی ، داشتم خفه می شدم ! بگذریم . خیلی به دنبال دلیل و منطق این کار نباشید . مهم اینه که ما یه محیط مجازی و یه پایگاه دائمی برای تبادل افکار و احساساتمون داریم . مطمئن باشید تاریخ برنامه بعدی و یا کلا برنامه های بعدی این تیم رو به صورت کتبی و رسمی خبر می دیم . 

نماز و روزه همه تون قبول ، محتاجان رو از دعای خیر فراموش نکنید . 

                           

                                               حق نگهدار    

 

 

باز هم عذر خواهی !

 


سلام و صد تا سلام به جای این چند روزی که نبودیم .

باور کنید که ما هم  دلمون برای برنامه و هم برای شما تنگ شده .

خیلی از دوستان تو نظرات گفته بودن که ایام ماه مبارک برنامه داشته باشیم ، ولی باور کنید که مقدور نیست . این برنامه فقط برای اعیاد و مناسبتهای خاص طراحی و تصویب شده و امکان تغییر وجود نداره . ان شاالله برنامه بعدی شب ولادت حضرت امام حسن مجتبی ع خواهد بود .

یه خبر خیلی خوب : بالاخره وبلاگ حافظ ایمانی هم راه افتاد ، اینم آدرسش :hafez7

با نظراتون هم مارو هم حافظ رو دلگرم کنید .

راستی تا یادم نرفته بگم که ما هر روز به کامنت دونی سر می زنیم و همه نظرات رو می خونیم . اگر تو آپ کردن تاخیر داریم ، مطمئن باشید که تو خوندن نظرات تاخیر نداریم ، ما اینیم دیگه ...

عکسای بالا رو ببینید تا پست بعد که کاملترش کنیم .

                                    حق نگهدار

 

 

برخیز تا قرار بگیرم

                 پیغامی از بهار بگیرم ...

 

ای خاک پای نعل سمندت ، سوارها !

شولای خویش را بتکان از غبارها !

ای آخرین مکاشفه ! ای اولین شهود !

سبزینه پوش دره ی گردو چنارها ...

تفسیر لافتائی انسان عصر من !

سر می نهند حکم تو را ذوالفقارها

مقصود قاصدانی و معشوق عاشقان

محبوب لم یزالی پروردگارها

شوری بگیر و شعر مرا سرزنش مکن

موعود لحظه لحظه ی لیل النهارها

صیاد اگر تویی ، صنما صید کن مرا

آهو اگر منم چه خوش است این شکارها

حسنت به اتفاق ملاحت مرا گرفت

فرمانروای کشور ابرو کنارها !

تنها نه در سپیده دم جمعه ها ، که ما

هر روز هفته ندبه بخوانیم ، بارها ...

این هم قسمتی از شعر " تفسیر لافتایی ... " از حافظ ایمانی عزیز،

هدیه به همه ی عاشقان و چشم انتظارها !

به مناسبت عید بزرگ میلاد حضرت غایب حاضر عج ، ما سه شنبه و چهارشنبه شب (دقت کنید: هر دو شب ! ) برنامه داریم.لطف کنید به اونایی که همیشه جامی مونن و چند دقیقه آخر می رسن ، اطلاع بدین.

با حال تر از همه اینکه جمعه نیست تا برنامه با سریال " یانگوم " ! تلاقی پیدا کنه و تو خونواده ها دعوا راه بیفته !

بعضی از دوستان تو نظراتشون شعر:

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه

ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی

رو به آقای خیلی محترمی نسبت دادن ولی ما تحقیق کردیم و به نتیجه رسیدیم که این شعر، از شاعر جوان اصفهانی آقای مهدی جهانداری هست. آدرس وبلاگ ایشون ..... .

اینم در راستای حفظ حقوق مولفین و پدیدآورندگان آثار هنری (قانون پرچالش هنوز تصویب نشده)

از همه ی بینندگان و بازدیدکنندگان جان ! (یادی از محمدصالح علای دوست داشتنی) برای چندمین بار خواهش می کنم که کامنت دونی رو صحنه ی بحث های شخصی و پیغام پسغام های خصوصی نکنن.

کامنت دونی رو باز گذاشتیم تا نظرات خویتون رو برای بهتر شدن برنامه ی خودتون بگید. در ضمن آدرس وب یا ایمیل هم فراموش نشه، برای مواقع اضطراری گفتم.

انتهای مطلب رو هم اختصاص می دیم به برندگان وبلاگ سه برنامه ی گذشته :

۱- شب میلاد حضرت امام حسین ع ..... .

۲- شب میلاد حضرت اباالفضل العباس ع ..... .

۳- شب میلاد حضرت امام سجاد ع ..... .

                                                        

                                                    حق نگهدار.

یه نظر خواهی توپ !

 

سلام به همه اونایی که این متنو می خونن . سلام ویژه به اونایی که نظر می فرستن یا انتقاد می کنن و سلام خیلی ویژه به خوبایی که تو این نظرخواهی شرکت می کنن !

ما شب تولد حضرت علی اکبر ع یعنی جمعه شب برنامه داریم . برای همین هم از همه عزیزان خواهش می کنیم به ما بگن که دوست دارن مهمون اون شب برنامه کی باشه ؟

حتما برای ابرز نظراتون موضوعیت برنامه ُ مناسبت ویژه و .... رو لحاظ می کنید دیگه ؟ نه ؟ !

تبصره ۱ ـ لطف کنید نظرتونو با دلیل اعلام کنید .

تبصره ۲ ـ اگه فکر می کنید ممکنه ما به فرد مورد نظر دسترسی نداشته باشیم ُ خودتون راهنمایی کنید .

تبصره ۳ ـ امیدواریم این شیوه دموکراتیک ! جواب بده و خود شما عزیزان تو کامنت دونی ُ راجع به چند نفر خاص به توافق و تفاهم برسید .

تبصره ۴ و مهم ـ اگه به هر دلیلی مهمون اون شب ُ فرد مورد نظر شما نبود  ناراحت نشینا! دموکراسی از نظر بعضیا یعنی اینکه شما نظرتونو بگین و ما هم کار خودمونو بکنیم !!

یه خبر نیمه خوب : دوربینی که باهاش عکسای پشت صحنه برنامه رو می گرفتیم ُ تو ... قیفه !اگه تا فردا در اومد بیرون ُ تو پست بعدی چند تا عکس توپ می ذاریم !

راستی ُ برنده مسابقه هر سه شب هم ُ تو برنامه معرفی شدن ُ برای همین اینجا لینک ندادیم . اگه فکر می کنین لازمه ُ بحثی نیست . در خدمتیم .

                                    حق نگهدارتون .

زاد روز آیینه های کمال علوی

زاد روز آیینه های کمال علوی

 

آوای باران ...

          خوش الحان ترین پرنده های فصل رویش

خوشه چینی از درخت تاک خانه های قدیمی

یاد حضور  و

                هی بازخوانی نام هایی که در تو

شور زندگی اند و باز تابش شعور ایمان .

می خواهم از آوای خوش باران رویش

              به خوش الحان ترین شکل بگویم :

سلام بر حسین

                       سجاد

                                  و عباس

سلام بر زاد روز آیینه های کمال علوی !!!

 

بعد از خوندن این متن زیبای سلام از عزیزدلمون مهدی ُ باید بگم که برنده مسابقه " وبلاگ برگزیده "این سه شب رو ان شا الله تو هفته آینده معرفی می کنیم .

یه تذکری هم به دوستان عزیزی که وبلاگ دارن و برای ما نطر می فرستن بدم که :

تو رو خدا تو وبلاگتون متنهای مرتبط با این اعیاد بنویسید و از عکسهای فلان جوری و نوسته های فلان جوری تر پرهیز کنید تا ما بتونیم با پارتی بازی و رانت خواری برنده هامون رو از بین کسانی که به ما سر زدن و برامون نظر فرستادن انتخاب کنیم . باور کنید دوست داریم وبلاگ شما انتخاب بشه .

از ما گفتن بود ... حق نگهدار

آغاز به سلام !

 

و اما بعد از سلام می خواهیم از زمان تاخیر دیدارمان در وعده های ستاره چینی " ستاره زد سلام کن " عذر خواهی کنیم .

باشد تا به رسم آنچه ادبش می خوانند دیگر سر از سریر مهربانی برنداریم و سر موعد مقرر دیدار حاضر باشیم ....

 

می رسیم به اعلام برنده ی مربوط به برنامه ی روز "مبعث"که با یه کمی قرعه کشی و یه کمی اعمال نظرات شخصی می رسه به سرکار خانم محترمی از مشهد مقدس با عنوان ........( خود ایشون هم با این اسم مشکل دارن ) .

امیدواریم که وقتی خدمت آقا علی ابن موسی الرضا (ع) می رسن همه برو بچه های برنامه رو دعا کنن .

این مژده رو هم بدیم که مطلب جدید ان شا الله ۵شنبه غروب درج می شه و دوستان می تونن نظراتشون رو بفرستن .

( ما ۵ شنبه . جمعه و شنبه برنامه داریما ! حتما نگاه کنید .)

حیدر امیر المومنین

میلاد امام عدل مبارک

دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا

دیده بگشا بر عدم ای مستی هستی فزا

دیده بگشا ای پس از سو القضا حسن القضا

                                          دیده بگشا نقش انسان بین با جامی تهی

                                          سوخت لاله مرد لیلی خشک شد سرو سهی

                                          ز آگهی مان درد ماند و درد ماند از آگهی

 

میلاد اطهر

          مولی الموحدین

                          یعثوب الدین

                                    امیر المومنین  (علیه آلاف التهیت و الثناء) 

                                                   مبارکباد

 

میخواستم واسه وبلاگ پست جدید بذارم و البته جلالی نه جمالی!

میخواستم از علی بگم که اگر بود به جامعه ما چه نمره ای میداد؟

یادمه تو یه جمعی یه نفر داشت با موبایلیش بولوتوث بازی میکرد، نفهمیدم ولی مثل اینکه یه فایلی فرستاد که خیلی درستو حسابی نبود چون تا یه بزرگتر وارد شد گوشیش و عوض کرد و از برخوردش معلوم بود که نمی خواد کسی از این فایل با خبر بشه. جالب بود چون اون بزرگ متوجه این قضیه شد و اتفاقاً موضوع حرفش رو به این قضیه اختصاص داد. یه سوال کرد که تو ذهنم بد جوری بالا و پائین رفت.

اون بزرگ پرسید اگه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بخوان گوشیت رو ببینن روت میشه نشون بدی؟ بعد گفت من کیم؟ ما امام حی داریم! از اماممون نمیترسیم، از خدامون نمیترسیم ولی از همدیگه...

اگه حضرت علی بود به جامعه ما چند میداد؟

الان امام زمان هست، به خود ما چند میده؟!

                                         میلاد امام عدل مبارک.